پاد

 به حرف دیگران تکیه و استناد نکنید،اغلب دیگران تعاریف متفاوتی از مهربانی،شعور،شخصیت،زیبایی و... دارند.!

  • پادمه .

 چرا خودتونو واسه آدم می گیرین.؟شل کنید بره بابا:/

  • پادمه .

  

یکی داشت می گفت:هر وخت مامانم میره خونه مامان بزرگم دلم برای بابام می سوزه.!چون مامان نداره که وقت دلتنگی بره خونش و سرشو بذاره روی پاهاش و در مورد مسائل پیش پا افتاده حرف بزنه باهاش.راست میگه آقایون وقتی غمگینن فضا خفه اس آدم دلش میخاد خودشو پاره پاره کنه ولی اونا غم نشینه توی چشماشون..من خودم وقتی مانی(مامانم ینی)گریه میکنه عین خیالمم نیست حالا منظورم به این غلظت نیستا ولی خانوما میدونن چجور باید با این شرایط غم برانگیز کنار بیان و دیگه اینکه مثلا برای همه چیز زود افسرده میشن برای همین زود خوب میشن و معمولا ناراحتی هاشون عمق نداره ولی امان از روزی که بابام پکر باشه در بدترین شرایط گریه کنه اون وقته که متوجه میشم یا فاجعه رخ داده یا در شرف وقوعه، و اینکه اوریانا فالاچی میگه:اونایی که زیاد گریه میکنن راحت تر و زیباتر میخندن و البته دقیقا اینو نمیگه ولی مقصود حرفش همینه.حالا همه ی اینا به کنار من یه چیز دیگه می خواستم بگم به نظر من اونایی که رفتن، اونایی که فقط قاب عکسن،اونایی که فقط یادشون باقی مونده یا یادگاری هاشون از همه غم برانگیز ترن. آدم بهشون فکر که میکنه دلش میخاد براشون هی لب بگزه و آه بکشه و افسوس بخوره.تصمیم گرفتن خیلی سخته؛تصمیم به رفتن خیلی سخت تره حتی اگه قرار باشه بری یه جای بهتر،پیش یه آدمای بهتر و در بهترین شرایط پیش معبودت.!حالا فکر کنید که تصمیمی در کار نباشه و تو با یه جبر مزخرف روبرو باشی،فک نکنم چیز خیلی دل انگیزی باشه!!    


  • پادمه .

 می خواستم خیلی فلسفی طور بگم هرازگاهی بشینید با خودتون خلوت کنید بعدش در مورد اطرافیانتون خوب فکر کنید.بعد از یک مدت باید یه گروهی رو حذف کنین در مورد یه گروهی تجدید نظر کنین آدما تغییر میکنن،آدما حتی اگه شده بخاطر ضعفشون جبهه شونو عوض میکنن!آدما رو باید بعد از یه مدت ریز به ریزشونو بررسی کنین بعدش دیدم من فیلسوف نیستم که، ولی نتونستم اینو نگم: آدما عوض میشن؛ بدا خوب میشن،خوبا بد میشن،خوبا،خوبتر مثلا یا بدا،بدتر!!ما باید تغییر استراتژی بدیم در مقابل تغیرات و گرنه همیشه بازنده ایم همیشه عصر جمعه اس برامون!آدمای اطرافمونو ما انتخاب می کنیم چرا باید توی این یه مورد هم کوتاهی کنیم!؟

  • پادمه .

شرمنده شخص خودمم که با هر گفتن:خب که چی!؟ تخریبش میکنم به مثابه هیروشیما بعد از بمباران اتمی:/

 

  • پادمه .

آدما به کلی مجموعه و زیر مجموعه تقسیم میشن آدما خوب دارن بد هم دارن و یا حتی متوسط.!یه سری از آدما هستن از دور خوبن دوسشون داری وختی بهت نزدیک میشن همون حست حفظ میشه به این دسته کاری ندارم یه سری دیگه از آدما هستن ازشون متنفری حتی اگه ارتباط چندانی نداشته باشی باهاشون. اگه این گروه و از نزدیک هم ببینیشون و چند صباحی باهاشون وقت بگذرونی هم توفیری توی حست ایجاد نمیشه چه بسا احساست عمیق تر هم میشه به این دسته هم کاری ندارم!!یه دسته دیگه هم هستن فک میکنی بدن ولی بعد از یه مدت آشنایی میفهمی اشتباه می کردی و این افراد چقدر خوب و شگفت انگیزن با اینا هم کاری ندارم و گروه آخر کسایی ان که فک میکنی آدمای خوبی ان ولی یه مختصر آشنایی همه طرز تفکرت رو بهم میزنه، می فهمی تو چی فکر میکردی ولی اینا چی هستن!!توصیه من برای روبه رو نشدن با این دسته این هستش که آشنایی بیشتر و کنکاش در مورد دیگران موقوف آدما رو از دور دوس داشته باشین بیخیال این شین که سر از زندگیشون  درآرین،باور کنین آواز دهل از دور خوش است.!

  • پادمه .

همه چیز فیک و مصنوعیه همه چیز یه دروغ حسابی گنده اس؛ من می تونستم از کلمه فیک استفاده نکنم اما اساس این پست کلمه ی فیکه ولی من دارم دروغ میگم و چون حالم بده و از همه چی خستم دارم می‌نویسم و این باز یه دروغ دیگه اس..من به همه گفتم یه دختر جوونه عاشق مطالعم ولی چرت گفتم و من یه پیر دخترم که عقده حقارت دارم و مطمئنا همه ی این حرفا یک دروغ محضه و من یک پسر تازه به بلوغ رسیده ام که قراره اولین سکس شو به تازگی تجربه کنه و خب آیا لازمه بگم ک این حرفا همش دروغه؟!من با یه پسر قرار ازدواج گذاشتم و هی وانمود کردم که حسابی دلبرم ولی پسری وجود نداره و من اصلا دلبر نیستم و...اما این فقط من نیستم که بطور مضحکانه ای چرت و پرت میگم و دروغ به خورد خودم و بقیه میدم همه ی ما دروغ میگیم یا به دیگران یا در حالت بدتری به خودمون،دروغ بده اصلا دروغ خیلی عمل قبیحیه ولی مرغ همسایه غاز نیست دروغ گفتن به خودمون خیلی وحشتناک تره،آدمای خوبی باشیم کمتر خودمونو بازیچه دست خودمون کنیم.!

پ ن: من حالم خوبه و آیا لازمه که بگم اینم یه دروغ دیگه است!؟

  • پادمه .


 نمی دونم یه رواشناسی(شایدم روانپزشکی یا مثلا مشاوری) حدود یک ماه قبل داشت بهم یه چیزایی  می گفت تو این مایه ها که: هیچی و برای خودت بزرگش نکن،تو مرکز ثقل زمینی،تو خوبی (با حفظ احترام) بقیه خرن و از این صوبتا بعدش گفت فک می کنی فردوسی چطور مرد!؟گفتم:من چه بدونم!؟ گفت:هیچی، هر شب خواب رستم و می دید که میخواد بکشتش و از اینجور کابوسا،ینی زاده خیال خودش باعث مرگش شد و...من کاری ندارم که(بازم با حفظ احترام به همه رواشناسا و...)طرف چرت گفت و اصلا هیچ کجا گفته نشده رستم می اومده به خواب فردوسی و من تو این مدت با سرچ عباراتی مثل: کابوس های فردوسی،رستم چگونه ابوالقاسم را می ترساند یا نسخه روانپزشکی موجود در دفترچه بیمه فردوسی:/دهن گوگل  و سرویس کردم و آبروی ایران و ایرانی رو بردم ولی جدا از همه ی این حرفا راست می گفت هیشکی رو برای خودتون بزرگ نکنید دیگران هیچی نیستن..تموم شد و رفت!
پ ن1:خاکم به سرترقی معکوس کرده ای!؟

  • پادمه .