پاد

7/یه دل میگه نرم،یه دلم میگه نرم!!

سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ

  

یکی داشت می گفت:هر وخت مامانم میره خونه مامان بزرگم دلم برای بابام می سوزه.!چون مامان نداره که وقت دلتنگی بره خونش و سرشو بذاره روی پاهاش و در مورد مسائل پیش پا افتاده حرف بزنه باهاش.راست میگه آقایون وقتی غمگینن فضا خفه اس آدم دلش میخاد خودشو پاره پاره کنه ولی اونا غم نشینه توی چشماشون..من خودم وقتی مانی(مامانم ینی)گریه میکنه عین خیالمم نیست حالا منظورم به این غلظت نیستا ولی خانوما میدونن چجور باید با این شرایط غم برانگیز کنار بیان و دیگه اینکه مثلا برای همه چیز زود افسرده میشن برای همین زود خوب میشن و معمولا ناراحتی هاشون عمق نداره ولی امان از روزی که بابام پکر باشه در بدترین شرایط گریه کنه اون وقته که متوجه میشم یا فاجعه رخ داده یا در شرف وقوعه، و اینکه اوریانا فالاچی میگه:اونایی که زیاد گریه میکنن راحت تر و زیباتر میخندن و البته دقیقا اینو نمیگه ولی مقصود حرفش همینه.حالا همه ی اینا به کنار من یه چیز دیگه می خواستم بگم به نظر من اونایی که رفتن، اونایی که فقط قاب عکسن،اونایی که فقط یادشون باقی مونده یا یادگاری هاشون از همه غم برانگیز ترن. آدم بهشون فکر که میکنه دلش میخاد براشون هی لب بگزه و آه بکشه و افسوس بخوره.تصمیم گرفتن خیلی سخته؛تصمیم به رفتن خیلی سخت تره حتی اگه قرار باشه بری یه جای بهتر،پیش یه آدمای بهتر و در بهترین شرایط پیش معبودت.!حالا فکر کنید که تصمیمی در کار نباشه و تو با یه جبر مزخرف روبرو باشی،فک نکنم چیز خیلی دل انگیزی باشه!!    


  • پادمه .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">